جدول جو
جدول جو

معنی رکن بصری - جستجوی لغت در جدول جو

رکن بصری
(رُ نِ بَ)
رکن کعبه که بسوی بصره است و حجر در آن رکن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ سَ نِ بَ)
ابن یسار، مکنی به ابوسعید. یکی از زهاد هشتگانه است. در مدینه به سال 21 هجری قمری متولد و در بصره به سال 110 هجری قمری درگذشت و قبرش در مغرب شطالعرب است. پدرش ابوالحسن یسار از مردم میسان بصره بود. او راست: ’تفسیر قرآن’، ’رساله فی فضل مکه’ و کتاب ’الخلاص’. و صاحب بیان الادیان او رامرجع فرقۀ حسنیه از معتزله دانسته است. وی از پیشوایان طریقت صوفیه است و از انس بن مالک علم فرا گرفته و خدمت هفتاد تن از اصحاب بدر را دریافته است. (ابن الندیم). صوفیه او را مرید امیرالمؤمنین علی (ع) گویند و حبیب عجمی پیر طریقت داود طائی مرید حسن بصریست. کنیت او را بعضی ابوعلی و برخی ابومحمد و گروهی ابوسعید گفته اند. و از او آمده است: ان صحبه الاشرار نورث سوءالظن بالاخیار. (کشف المحجوب). گویند: وقتی کسی، قسم به طلاق زن خورد که حجاج در دوزخ است. سپس نزد حسن رفت و از او در امر این قسم پرسید او گفت چیزی بر تو نیست چرا اگر حجاج در دوزخ نباشد، زنای تو نیز با زن خود زیانی نخواهد داشت. رجوع به هدیهالعارفین ج 1 ص 265 و کشف الظنون و اعلام زرکلی چ 1 ص 243 و تجارب الامم ج 2 ص 159 و تاریخ الخلفا ص 73 و 165 و تاریخ گزیده و البیان و التبیین جاحظ، و عیون الاخبار، و الوزراءو الکتاب ص 102 و نزهه القلوب ج 3 ص 38 و تاریخ سیستان و عیون الانباء و المعرب جوالیقی و سبک شناسی و حبیب السیر و از سعدی تا جامی و تاریخ علم کلام شبلی و ابن خلکان و خاندان نوبختی ص 33 و شدالازار و کتاب النقض ص 38و المصاحف و تذکرهالاولیاء ج 1 ص 22 و مجمل التواریخ و القصص و غزالی نامه و سیره عمر بن عبدالعزیز و روضات الجنات شود. حسن بصری در ادبیات فارسی نشانۀ زهد و تقوی است و نامش در اشعار بسیار آمده است:
گفت زآن فصلی خدیجه با حسن
تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن.
مولوی (مثنوی ص 10 س 13)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالمؤمن بصری، مکنی به ابوالحسن، مولای هذیل بود، (از تاج العروس)، ابن الندیم در الفهرست کتاب وقف التام را از تألیفات وی برشمرده است
ابن مسبب کلیبی بصری، مکنی به ابورجاء، تابعی است، وی از ثابت حدیث شنید و مسلم از او روایت دارد، (از تاج العروس)، و رجوع به ابورجاء روح شود
ابن قاسم عنبری بصری، محدث است و از ابن ابی نجیح روایت دارد، (از تاج العروس)
ابن عطأبن ابی میمونۀ بصری، محدث است و از پدرش روایت دارد، (از تاج العروس)
ابن اسلم باهلی بصری، مکنی به ابوحاتم، وی از حمادبن سلمه روایت دارد، (از تاج العروس)
ابن فضل بصری، نزیل طائف، از حمادبن سلمه حدیث شنید، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ صَ)
اندکی بینایی چشم. کندچشمی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کندچشمی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کند بصری
تصویر کند بصری
اندکی بینایی چشم کند چشمی
فرهنگ لغت هوشیار